قصه از یک بیابان شروع میشود با دو گودال.
گودالهایی با دو سرباز؛
سربازهایی با هم دشمن!
دشمن آنجاست، اما «اصلا نمیشود او را دید»
دو سرباز در دو گودال دقیقا شبیه هم به یکدیگر تیراندازی میکنند، دو دشمن همیشه منتظر تا آن یکی شروع کند به «جنگ» به تیر اندازی ؛دو سرباز تنها دو سرباز گرسنه.
این جنگ «تقصیر» کیست؟ در «دفترچه راهنمای جنگ» نوشته تقصیر طرف مقابل است که بیخود و بیجهت زنها و بچهها را میکشد.
هر سرباز یک تفنگ و یک دفترچه راهنما دارد.
قوانین جنگ در دفترچه راهنما:
- قبل از اینکه دشمن تو را بکشد او را بکش.
- دشمن خشن و بی رحم است.
- اگر ما را بکشد خانوادهمان را هم میکشد.
- درختها را خواهد سوزاند.
- چاهها را مسموم خواهد کرد.
- دشمن «انسان» نیست.
سربازها «شک» میکنند نکند جنگ تمام شده و این دو ماندهاند؟
برنده جنگ کیست؟
نکند فراموشمان کردهاند؟
ای کاش جنگ تمام شود. اما چطوری؟ فرماندهان میداند و کاری نمیکنند!
سربازها دست به کار میشوند و تلاش میکنند جنگ را خاتمه دهند.
برای ما متولدان خاورمیانه خط به خط این کتاب ادراک کودکانهمان از جنگ است.
کتاب دشمن از تحلیلیترین کتابهای صلحطلبانهای است که میتواند پلشتیهای جنگ را به چالش بکشد.
وقتی سرباز به گودال دشمن میرود و عکسهای خانواده او را میبیند و با خود میگوید او هم که خانواده دارد پس چطور زن و بچهی ما را میکشد. یاد سوال تاریخی در فیلم نجات سرباز یاران افتادم: اگر خدا با ماست پس کی با اونهاست که اینطور دارن ما را تکه پاره می کنند؟